باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 14:19

امشب با خوندن پست هنوز زندگی یک سری احساسات فروخورده ای در من شروع کردن به خودنمایی  هنوز زندگی نوشته بود که من هیچ وقت شادی هام رو جشن نگرفتم ... انگار همیشه یک وصله ناجور بودم برای بقیه  من هم ...من هم... من هم  هیچوقت یادم نمیاد کسی از شادی کردن خوشحال باشه ...بجز مورد ت.م که اونموقع دیگه خودم خوشحال نبودم  بازم وسط بحران زندگی ام ...ولی سر شدم ...خسته ام...ولی سر شدم...میترسم ... ولی سر شدم ...غمگین و افسرده ام...ولی سر شدم  مثل یه مریض لاعلاج که رو به پایانه ولی با مورفین سر شده  دلم برای ح میسوزه ...از بعد ازدواج یه روز خوش ندیده ...کاش جهان اینجوری نمیچرخید  دلم برای خودمم میسوزه...هیچوقت به رسمیت شناخته نشدم ... تو هر برهه ای که به بحران خوردم ...آدمایی که خودشون منو انداخته بودن تهِ چاه گفتن به ما ربطی نداره و مشکل خودته ...از بعد اون ماجراها حس رها شدن و تنها شدن برام وحشت برانگیزه  احساس بیچاره و بدبخت بودن دارم ولی پای ناشکری نذار  بابت دعواهام با ح از طرفی عذاب وجدان دارم از طرفی هر چی فکر میکنم میبینم حرفام درست بوده ولی بعضی جملاتم تند بوده  هعیییی آخ که چقدر زندگی ترسناکه خدا باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 14:19

مدتی هست که سرِ مسائل مختلف به ح گیر میدم ... نمیدونم واقعا حق با منه یا دارم الکی گیر میدم ... کاش بتونم از این ستیز با خودم و همه دست بکشم ... راستش دیشب یکسری فکر ها اومد توی سرم که دنباله ی حرف های دیروزم با مری بود ، یک آن ترس همه وجودم رو گرفت ... به خودم اومدم انگار و فکر کردم اگر بخوای در آنی میتونی همه چیز آدم رو بگیری و ما... دستمون به کجا بنده ... بابت خرده هایی که به ح میگرفتم پشیمون شدم ...دیدم خودم شرایطم بدتره ...میتونه افتضاح تر هم باشه  احساس تنهایی کردم ...راستش هیچکس جز تو واقعا نمیتونه کنار آدم باشه ... انگار بقیه ی بودن ها کاذبن و یک روزی این هیمنه فرو میریزه و ما میبینیم‌کع تنهاییم  علی رغم تمام تلاش هام برای زندگی...عملا هیچی کفِ دستم نیست ... دستمو رها نکن ...حتی اگر من یادم رفت بهت بسپارم چیزی رو ...تو منو رها نکن  عاقبت من و همه رو بخیر کن رفیق  و من رو محتاج خودت کن و نه هیچکس دیگه حتی عزیزترین های زندگیم ...من دوست ندارم دست نیاز به سوی کسی دراز کنم . باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 14:19